محل تبلیغات شما

خاطرات یه دخی آبانی




یادم نمیره فوسفوفیلایت چقدر شکننده بود،
بعضی وقتا خیلی زود دیر میشه، 
من هیچوقت نتونستم درست بغلش کنم.
آره میدونم مسخرست، خیلی مسخرست((=.
حتی اگه بدون این که گناهی داشته باشه از بین بره،
برای کی مهمه.؟!
کی به جز من؟!.
اصلا به قول یه بنده خدایی، پرده هاتو بکش، روسریتو سر کن،
دارن میان که ببرنش((=.
چقدر گریه کنم؟((=
تا کی باید گریه میکردم و خودمو به در و دیوار میزدم تا بفهمن برام مهمه؟.
یه دندگی،. لجبازی تا کی؟!.((=.
الان فقط به خودم میگم ای کاش فقط بیشتر بغلش میکردم،
چشمامو میبستم فقط میذاشتم یه ذره از انرژیشو بهم بده((=
یه ذره از سکوتشو، شیرینیشو،. ای کاش اینقدر خوش خیال نبودم((=.
ای کاش نمیگفتم این اتفاق هرگز نمیوفته،. در حالی که افتاد ((=.
میدونم بی فایده بود، ولی بازم.
ای کاش یه ذره بیشتر التماس میکردم. خواهش تمنا.
ای کاش میدونستم باید چیکار میکردم تا جلوشو بگیرم((=.
ای کاش حداقل میدونستم تا چه حد ازم بر میاد، هرچند هیچکس نمیدونه خط قرمز آدما تا کجاست.
تا کجا میکشن، تا کی میتونن تحمل کنن، ای کاش حداقل میدونستم مال خودم تا کجا ادامه داره((=.
چه فرقی میکنه اگه ازم بپرسن چرا اینقدر اعصابت خورده؟!.
بفهمن یا نفهمن، چه فرقی میکنه؟.
گیرم که فهمیدن، مگه اینجوری نیست که همچنان به کار خودشون ادامه میدن؟((=
حالا یه جوریم برام ادا در میارن انگار من خوشم میاد نعششو بچسبونم به در و دیوار اتاقم و هر کی میاد و میره بهش بگم نگا چه دکور باحالی دارم((=.
آره میدونم مسخرم، آره میدونم منم غیرقابل تحملم ولی چرا یکی نیست بخواد بدونه چرا اینجوری نچسب شدم؟((=.
مگه نه این که خلاصه یکی از همون به اصطلاح اطرافیانم باعث شدن بشم برج زهرمار؟((=.
بعدشم بیان رو سرم خراب شن که دخترم! درست! آیندت! تستات! آزمونات! کوفتت. زهرمارت.
حالا لطف میکنم گذر میکنم از تموم این زخم زبونا، باشه اصلا من بدعنق و بی جنبه، اصن باشه تو خوبی، تقصیر منه که همه چی بهم بر میخوره، ولی این واقعا مسخرست که کسی که ادعا داره کسی حق نداره باهام اونطوری حرف بزنه، خودش از اون حرفا برام میزنه!.
و آخرشم من میشم گناهکار و نق نقو چون میدونم یه روزی قراره دلم براش تنگ شه.!!!
*اوه فرزند دلبندم، مشکلی نداره، جاش پر میشه!*
هزاااار دفه گفتم. چرا همشون خودشون زدن به کوچه علی چپ؟!((=.
پس بیخودی دارم خودمو از گریه کور میکنم آره؟!
لابد فردا پس فردا هم میرن میشنن تو مرکز فک و فامیل و با انگشت نشونم میدن و میگن آره! این همونه!
خلاصه همه باید بشنون و بفهمن که من به خاطر همچین چیز مسخره ای اینقدر به هم ریختم دیگه!.
اصلنم این اهمیت نداره که آدما با هم متفاوتن و در نتیجه لیست دارایی های ارزشمندشون طبیعتا با هم فرق میکنه!.
حالا اصلنم کاری ندارم اینا همون یه عده ای هستن که اگه ازشون بپرسی در ثانیه میشن مدافع حقوق بشر و حامی کل موجودات زنده ی دنیا مبنی بر این که نباید به خاطر تفاوت ها همو مسخره کنیم!.
به جرئت میتونم بگم میتونن قشنگ یه ساعت راجب این موضوع حرف بزنن ولی وقتی فرصتش پیدا میشه بشینن کنار هم و هر هر بهم بخندن و بعدشم بگن: عه؟!. بهت برخورد؟!.
عه؟!. ناراحت شدی؟!.
نه عزیزم! اتفاقا خیلی خوشحال شدم که کل احساساتمو گرفتین به جوش چرکی روی باسنتون!.
اصلا شما ارادت دارین!. نور چشم مام هستین!.
فقط الان اینقدر خوشحال شدم که دلم میخواد برم تو تاریکی انباری بشینم و زار زار گریه کنم و از تنهایی خودم نهایت استفاده و ببرم و برای بار هزارم به خودم قول بدم که دیگه هیچوقت نمیذارم بفهمین داخلم چی میگذره!.
بعدشم که چی؟ بیان و بگن: قربونت برم، دورت بگردم چرا نمیای پیش ما وقت بگذرونی؟!.
چرا اینقدر گوشه گیر و منزوی شدی؟!.
لازمه اینجا سکوت کنم یا بگم که به خاطر گل روی شماست که حتی نمیتونم بشینم به خاطر چیزی که به خاطرش ناراحتم تو تنهایی خودم زار بزنم؟!.
حتما میگین چرا آره؟. ما دلداریت میدیم، کمکت میکنیم بهمون اعتماد کن!.
اوه حتما! فقط لطفا خنده هاتو نگه دار برای وقتی که حداقل حرفم تموم شده، حداقل وسط زر زدم پقی نزن زیر خنده!.
خیلی خوب باشه.
میدونم باز دارم دری وری میگم، فقط تحمل کنین به بزرگی خودتون،. همونطور که تمام این مدت به پشمتون بودم، لطفا این دفه هم به پشمتون باشم و نشنیده بگیرین چون این که برام تیریپ علامه دهر رو بردارین به مراتب خیلی مزخرف تر از اینه که هیچی نگین!.
پس از این که حرفام به هیچ جاتون نیست صمیمانه تشکر میکنم!.
.
.
.
نمیدونم چرا دارم این حرفا رو اینجا میزنم،
شمام سعی کنین تظار کنین هیچی نشده، شاید حتی بین شمام آدمایی پیدا شن که بعد از این که فهمیدن چه مرگمه شروع کنن شر ور گفتن!
حتی شما دوست عزیز!.



احتمالا چیزیه که نمیشه با کلمات گفتش نه؟
احمقم. آره احساس حماقت میکنم 
ولی اصلا نمیفهمم یه آدم چقدر میتونه بی فکر باشه
چقدر بزدل باشه.
بی ملاحظه باشه.
"احمق" باشه.
چرا فک میکردم هیچی تغییر نمیکنه؟
حتی فک کردن به این تغییرا تنمو به لرزه در میاره،

~*"بالاخره روزی می رسه که دل اونا هم برام تنگ شه =)"*~

بعضی وقتا یه نفر تو زندگی آدم پیدا میشه، که تمامی ناراحتی و بدیاشو با یه حرکت میشوره میبره.
از نظر خوشبخت ترین آدما اونایی ان که یه همچین کسی تو زندگیشون دارن!
مثلا خود من که داشتم له میشدم و هاله فقط با به ثمر رسوندن یه شوخی احمقانه اونقدر منو خندوند که کل دریچه های مسدود توی بدنم باز شد XD
تا این حد خندیدم XD


نام : 1- کازوهینو 2- ماکیا

نام خانوادگی : 1- شیروهیکه 2- تاکارا

علایق: به چیزایی که مربوط به مار باشه خیلی علاقه داره مثل پوست و فلس مار ها یا چشماشون - سیب مخصوصا سیب قرمز و چیزای تلخ (با این که از مزه ی تلخ خوشش نمیاد ولی همیشه چیزای تلخ میخوره چون فک میکنه زهر مار تلخه) - کتابای تخیلی و فانتزی و آثار ادبی - سرما و تاریکی - رنگ سیاه - کنار هم قرار گرفتن چیزای متضاد (مثل تاریکی روشن ، روز های شبگون ، آتش سرد ، سنگ های ابریشمی ، خواب بی خوابها ، دانایی دیوونه ها و چیزایی از این قبیل)

تنفرات: تنفرات خاصی نداره. از چیزی متنفر نیست ولی به حالت کلی بدش میاد در مورد خوش حرف بزنه.

اخلاق: با توجه به گذشتش، همه ی احساساتش قاطی شدن و میشه گفت که احساسی نداره. همیشه ی خدا نیشخند میزنه و تنها واکنشی که به اتفاقا نشون میده خندیدنه. هیچوقت عصبانی، ناراحت یا. نمیشه. و فقط میخنده. مثلا موقع جنگ به جا داد قهقهه میزنه، وقتی کسی میمیره زیر لبی نیشخند میزنه و دیده نشده جز تیکه انداختن و حاضر جوابی کردن و خندیدن حرکت دیگه ای بزنه ._. علاوه بر این خیلی مرموزه و کسی از کارش سر در نمیاره. خود رای و به شدت دورو هست و همیشه به تکروی اعتقاد داره و معمولا کار گروهی انجام نمیده و راه خودشو میره و به هیچکس وابسته نیست.

رنگ مو: سفید -نقره ای کدر، صاف و بلند تا زانو

رنگ چشم: آبی اطلسی

قدرت: اون عاشق مار هاست و زبونشونو کاملا میفهمه. میتونه با ذهنش هر ماری رو کنترل کنه و میتونه با قدرت ذهنش مارا رو به هرکاری وادار کنه حتی پرواز! بیشتر مار ها رو جوری کنترل میکنه که کسی رو نیش بزنن. 
 زندگی: در مورد زندگیش عمرا به کسی چیزی نمیگه ولی کلا گذشتش این جوری بوده که یه دختر کاملا عادی و پولدار بوده و با باباش زندگی میکرده. باباش دکتر بوده و بعد از این که از وجود شیطان ها با خبر میشه، تصمیم میگیره روشون تحقیق کنه. برای اولین بار تحقیق رو یه گونه ی خاصی به اسم {کازاشی} رو شروع میکنه. این گونه کلا با مار ها در ارتباط بوده. سردسته ی کازاشی ها احساس خطر میکنه و یه شب به خونه ی اینا حمله میکنه. موقعی که داشته پدرشو میکشته، دختره میرسه و التماس میکنع که بابامو نکش! سردسته ی کازاشی گولش میزنه و بهش میگه که اگر میخوای نکشمش، باید باهام یه قرار داد جادویی ببندی. دختره قبول میکنه ولی بعد از اون قرار داد، باباش میمیره ولی خب اصلا برا دختره اهمیت نداشت چون اون عاشق کازاشی ها شده بود. طی اون قرارداد دختره اون قدرت ها رو بدست میاره و تمام احساساتش به خنده تبدیل میشن جوری که جز خوشحالی هیچی نمیتونه حس کنه. اسمش رو تغییر میده و توی عمارت بزرگش با یه کلکسیون مار زندگی میکنه. از اون جایی که خیلی هم دورو عه هم به شیاطین خدمت میکنه هم انسانا! ولی هیچوقت براشون جاسوسی نمیکنه (کسیم از این قضیه خبر نداره) و فقط توی ماموریت های سری هر دو طرف رو همراهی میکنه.

استعداد: قبل از اون قرارداد، یه هنرمند واقعی بود و دوست داشت که نویسنده بشه. ولی الان تمامی اون احساساتشو از دست داده و هیچ علاقه ای هم بهشون نداره. ولی با توجه به قدرتش هر چیزی که به مار ها مربوط باشه رو میتونه انجام بده. حتی زهر مار ها هم روش تاثیر نداره هرچقدرم که قوی باشه! پس از مرگ باباشم تصمیم گرفت که راهشو یه جور دیگه ادامه بده پس شروع کرد به درست کردن دارو و معجون های عجیب غریب از زهر مار ها (هر معجونی میتونه درست کنه چون یه کوچولو هم جادوگری بلده ولی خیلی کم) 
دلیل اومدن به سازمان: دلیل خاصی نداشته. اون دیوونه ی هیجانه چون باعث میشه دلایل بیشتری برای خندیدن و قهقهه زدن پیدا کنه. از اون جایی که به کازاشی ها هم خیلی علاقه داره، مسلما باهاشون همکاری داره ولی دوس داره بدونه دو طرف چطوری همو نابود میکنن برای همین عضو سازمان هم میشه تا مبارزه رو با هیجان بیشتری تماشا کنه.

نکات اضافه ._. :
+اون ۱ و ۲ ای که توی اسم و فامیلیش گذاشتم به عملکردش بر میگرده. تو دنیای شیاطین اسمش کازوهینو شیراهیکه (چون به اسم کازاشی نزدیکه) هست و تو دنیای آدما ماکیا تاکارا هست (اسم اصلیشه، قبل از قرارداد)

+وقتی وارد ذهن یه مار میشه چشماش زرد میشن و مردمک چشمش کشیده درست مثل یه مار. به این قدرتشم {شیجوهه} یا {تسلط} گفته میشه.

+از بین اون همه ماری که داره، محبوب ترین مارش یه مار نقره ایه که زهرش از همه ی مارا کشنده تره. اسمشم گذاشته {گینو} و همیشه کنارشه و به شدت عاشقشه چون نایاب ترین مار دنیاست و عمر معمول این جور مار ها نزدیک ۷ یا ۸ قرن هست!! تنها یه پادزهر برا زهر گین وجود داره که اونم فقط دست خود ماکیاست و چون خیلی با ارزشه معمولا به کسی نمیدتش.

+در مورد سن ماکیا هیچی معلوم نیست. این که اون اتفاق و اون قرارداد دقیقا کی اتفاق افتادن معلوم نیست. طبق شایعه های مردم ماکیا الان نزدیک ۳ قرن عمرشه!! اما فقط در حد شایعست. به خاطر همینه که معمولا همه از ماکیا می ترسن.

+ نسل کازاشی ها مدت ها قبل منقرض شده ولی کازوهینو همچنان به شیاطین وفادار مونده و هنوزم توی هردو جبهه فعالیت میکنه.

 +سن فیزیکی و ظاهری ماکیا ۱۷ هست.

+ناخوناش به طور طبیعی سیاهه! 

+همیشه لباسای گوتیک و سیاه تنشه که خیلی گرون قیمتن.

+همیشه یه چاقو داره که آلوده به زهر گینو هست.


چطور بید؟ *-*


گاهی اوقات، یه حسی برای آدم پیش میاد که خودشم نمیدونه چیه!
منم الان دقیقا تو همون حالتم.
یه چیزی مثل خواب.
مثل ناباوری.
مثل .
نمیدونم.
شاید به قول هانیه یه لحظه ی معلق.
یه چیزی که خودمم نمیدونم چیه!
الان یه جوریم.
حتی از وجود خودم اطمینان ندارم.
بیدارم؟
خوابیدم؟
مردم؟
زنده ام؟
چمه؟
نه که ناراحت باشما.
یه حس عجیبی دارم.
همه چیز اطرافم یهو تغییر کرد.
تغییر.
تغییر.
تغییر!!!
فاضله راست میگفت.
همه چی "داد" میزد این اتفاق قراره بیوفته.
بعضی وقتا به خودم میگم.
لعنتی.!
چرا حرفشو باور نکردی؟
چرا هر هر خندیدی و "شوخی کردم!" ـا شو باور کردی؟
لعنتی.!
چرا لعنتی چرا؟!
چطور اینقدر سریع؟
چطور؟
چرا؟
برای چی؟
کی؟
کجا؟
یه روز غایب شدن.
شاید چیز مهمی به نظر نیاد نه؟
این ور اون ور دویدن مامانش تو مدرسه شاید چیز خیلی مهمی به نظر نیاد نه؟
امتحان ترم ندادنم چیز مهمی نبود؟
گرفته شدن حال همه هم چیز مهمی نبود؟
چرا جدی نگرفتم؟
حرفای شهبازلی رو که میگفت "اون دوستت رفت خارج؟"
چرا نرفتم ازش بپرسم که ملیکا. واقعا داری میری؟
چرا .
چرا فک کردم داره شوخی میکنه؟
چرا برای تولدش هیچی نخریدم؟
چرا؟
اره.
لعنتی اصلا برای تو مهم نیست که!
تا کی میخوای دروغ بگی؟
رفتی به ننت گفتی اصلا برات مهم نیست اگه بره؟
بعد یه ساعت و یه ربع تو مدرسه گریه کردی؟
انصافت کجا رفته؟
مگه شما نبودین که 4 سال با هم دوست بودین؟
لعنتی مگه تو بلند ترین خنده هاتو تو مدرسه مدیون کی هستی؟
لعنتی مگه اعصاب خورد کن ترین روزای مدرستو کی برات ساخت؟
لعنتی مگه کی باعث شد اون دوربین کوفتی رو برات بخرن؟
لعنتی برات مهم نبود.؟
بعد منو بگو قبل اومدنش برا خدافظی هی با خودم میگفتم: برا چی این هاله اینقد گرفته شده؟
بعد منو بگو که وقتی اومد و هاله اول از همه بدو بدو رفت بغلش کرد تعجب کردم.
بعد منو بگو از گریه کردناش تعجب کردم
هنوز اون صحنه جلو چشامه.
که هاله چجوری بغلش کرد.
که سارا چجوری گفت "حیدری راحتم نذار!"
که چجوری فاضله گفت "من دیگه چرا گریه میکنم؟"
یادم نمیره نمیره نمیره نمیره نمیتونه که بره!
که گفت شما برین امتحانتونو بنویسین بعدا با هم عکس میگیریم.
که چجوری برای لحظه ی آخر وارد کلاس شد و پریدم بغلش.
که چطور یهو بغضم ترکید و وسط جلسه تو بغلش زار زدم.
که آیناز چجوری گفت "اگه من میمردم دوستام اینجوری نمیشدن!"
که شهبانو چجوری گفت "ای کاش منم میرفتم"
که چجوری یه عده از گریه کردنامون تعجب کرده بودن.
که چجوری به مسخره گرفته بودنش.
که سر جلسه چقدر صدای فین فین منو هاله و اسرا میومد.
که چجوری برای اولین بار گریه ی ملیکا رو از ته دل دیدم.
که بعد از جلسه ستاره گفت "ینی گریه کردینااا!"
که منم با جدیت گفتم "من گریه نمیکردم!"
در حالی که هنوز چشمام میسوختن.
هنوز داغ بودن.
هنوز قرمز بودن.
که چجوری توی اون سرما بعد از امتحان دقیقا یه ساعت موندیم و عکس گرفتیم و بغل کردیم و گریه کردیم.
چطور میتونه یادم بره؟
که هاله چجوری گریه میکرد؟
که اسرا چجوری گریه میکرد؟
که ملیکا چجوری گریه میکرد؟
که فاطمه با هق هق میگفت که "برو گمشو! دیگه بهت فکر نمیکنیم و همگی فراموشت میکنیم!"؟
چجوری فراموش کنم؟
کاپشن نیم میلیون دلاریشو؟
معبدشو؟
موگو موگو هاشو؟
عینکشو؟
چطوری میتونم فراموش کنم؟
وقتی رو که گفت : شما همتون برام مثل خواهرید. شایدم از خواهر عزیز تر.!
وقتی که میگفت : هیچکدومتونو فراموش نمیکنم؟
وقتی که میگفت : هرگز نمیتونم دوستایی مثل شما پیدا کنم؟
وقتی که میگفت : میخوام تا آخرین لحظه باهاتون باشم؟
وقتی که میگفت : اگه قرار گذاشتین بهم بگینااا!
که چجوری خونه جدیدمونو بهم تبریک گفت؟
چجوری فراموش کنم؟
جمله ی "هنوز هیچی معلوم نیست" رو؟
جمله ی " بر میگردم!" رو؟
جمله ی "تابستون همو میبینیم" رو؟
جمله ی "برای همیشه که نمیرم!" رو؟
چیکار کنم؟ 
با این حسم چیکار کنم؟
چجوری باور کنم که رفت؟
که دیگه نمیتونم تو مدرسه ببینمش؟
چجوری.
آخه چجوری


آخرین جستجو ها

نمایندگی رسمی ایرانسل و رایتل در استان قم . کلوپ recuasilqui مؤسسه ناشنوایان اکسیر ایذه meolannordma فروشگاه سایبان برقی و سقف متحرک یاران حرم robin5858 talkapepet